رهبران و مربیان آموزش و پرورش در مورد روان شناسی و چگونگی کار با کودکان تحولات عمیقی را پدید آوردند. در این راستا دیدگاه های مختلفی به وجود آمد. که در زیر به برخی از آن ها اشاره می گردد :
١. دیدگاه رفتارگرایان: از جمله رفتارگرایان واتسون است که تاثیر مهمی بر روش های پرورش کودک در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ داشته است. آنچه در آموزش قبل از جنگ جهانی دوم دیده می شود منعکس کننده ی نظریه های رفتار گرایان مبنی بر توجه به آموزش عادات و یادگیری از طريق شرطی کردن رفتارها و اجتماعی کردن کودکان در سنین اولیه است و به نقش عواطف چندان توجه نمی شده است.
۲. دیدگاه روان شناسان تجربی: گروهی از صاحب نظران آمریکا در مقابل این روش رسمی، دیدگاه جدیدی مطرح نمودند و به روش های قابل انعطاف تر در موقعیتهای بازی محور برای کودکان روی آوردند. این روش ها بر مشاهده ی دقیق کودک و جمع آوری اطلاعات به جای پژوهش های ساده و غیر رسمی در مورد منحصر به فرد بودن کودک و دوران کودکی تاکید داشته اند.
3. نظریه های روانکاوی: سیگموند فروید اطلاعات تازه ای را درباره تفاوت کودکان به بزرگترها و نیاز به فراهم کردن شرایط محیطی مطلوب برای رشد و شکوفایی آنان به تعلیم و تربیت داد. این عقاید توجه مردم را به نیازهای اساسی کودکان خردسال جلب کرد و نیز باعث تاکید به نقش بالینی مربی علاوه بر نقش آموزش و تربیتی کودک شد.
۴. مكتب عمل گرایی: در این دیدگاه کودک محوری و توجه به نیازهای کودکان و برنامه های فعالیت محور برای کودکان خردسال مورد نظر است. آنان معتقد بودند که موضوع و برنامه های معلم محور با طبیعت کودک همخوانی ندارند.